
راستان | این قصه تلخ مربوط به زنی به نام «مریم محمدی» است. او در تابستان ۱۳۵۶ هنگامی که داریوش اقبالی، خواننده سرشناس پاپ، داشت ترانه «شرمت باد ای دستی که…» میخواند؛ به روی سن رفت و لیوان اسیدی را به صورت خواننده معروف آن روزگار پاشید.
بعد از وقوع این حادثه، مریم محمدی توسط مأموران پاسگاه ژاندارمری کَن دستگیر و روانه زندان شد و داریوش نیز در بیمارستان مهر بستری شد و مجلات هفتگی آن روزها از جمله مجله جوانان، در چند شماره پیاپی، این ماجرای تلخ را پیگیری کردند و گزارشهای مفصلی در این باره نوشتند.
بنابر آن گزارشها و نوشتهها، مریم محمدی زنی بود که به صدای آن خواننده و ترانههایش علاقه مند بود و شبی با حضور در آن محفل از خواننده خواسته بود تا ترانهای هم به افتخار او اجرا کند که نام «مریم» در آن باشد و آن خواننده نیز ترانه «نازنین مریم» را بدون هیچ پیش زمینه و تمرینی با ارکسترش روی سن اجرا میکند.
شب های بعد نیز مریم محمدی به محلهای اجرای آن خواننده میرود و درخواست خود را مکرراً میگوید ولی دیگر آن خواننده زیر بار نمیرود. به ویژه آنکه مریم از آن خواننده تقاضاهای دیگری هم داشته است! که گویا برای آن خواننده مقدور نبوده است و چون جواب های مکرر رد از سوی آن خواننده میشنود، تصمیم به انتقام میگیرد و ظرف اسیدی را به صورتش میپاشد.
یکی از کارکنان کاباره خرم که داریوش در آن اجرای برنامه مینماید و در شب حادثه در کنار سن حضور داشته است به خبرنگار ما گفت که در حدود ساعت ۳۰ /۱۱ بعدازظهر چهارشنبه بود داریوش تازه بر روی سن آمده و دو ترانه اجرا کرده بود سرگرم اجرای سومین ترانه (نفرین نامه) شد در این هنگام زنی که پشت یکی از میزهای روبروی سن نشسته بود از جای خود بلند شد و با حرکت سریعی به روی سن آمد.
داریوش به عادت همیشگی خود که در هنگام اجرای ترانه هایش چشمان خود را میبنددبا چشمان بسته سرگرم اجرای ترانه اش بود و به همین خاطر متوجه حمله این زن به طرف خود نشد در یک لحظه ما متوجه شدیم که این زن لیوان بزرگی را با محتویاتش به طرف داریوش پرتاب کرد. داریوش فریاد زد سوختم سوختم و نقش بر سن کاباره شد.
هجوم این زن و مدت زمانی که از بلند شدن این خانم و رفتن وی روی سن کاباره به قدری سریع بود که هیچ یک از ما و اعضای ارکستر داریوش موفق به ممانعت از اقدام وی نشدیم. داریوش کت و شلوار مشکی به تن داشت و همین موجب شد که از شدت تاثیر اسید بر بدن وی بکاهد.
ما با همکاری اعضای ارکستر داریوش وی را به بیمارستان رساندیم. در این اثنا زنی که بروی داریوش اسید پاشیده بود کف سن کاباره نشسته بود.
مریم محمدی که نام اصلیاش «ماه سلطان ـ ش» بود و ۲۸ سال سن و شوهر و ۶ فرزند هم داشت، در بازجوییاش در پاسگاه ژاندارمری کن گفته بود از کاری که کرده است اصلاً پشیمان نیست.
این زن که اصالتی بختیاری داشت، داستانی از دلدادگی طولانی خود به داریوش را تعریف کرد. او مدعی شد که حتی مدتی با داریوش ارتباط داشته است اما با بی توجهی این خواننده به خود روبه رو شده است.
در خیابان آیزنهاور یک آپارتمان شیک اجاره کردم و آنرا به سادگی آراستم و مجددا با داریوش تماس گرفتم و او به من قول داد هفتهای دو شب به دیدنم بیاید و همین کار را هم کرد و صاحبخانه من خودش شاهد است که داریوش هفتهای دو شب به دیدنم میآمد و هفتهای یک شب هم خودم به سراغ داریوش میرفتم و او را با خود به منزل میآوردم تا اینکه یک روز که من به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم در کشوی کمدی که در اتاق خواب او بود مقداری عکس رنگی از گوگوش که کاملا تازه بود و آنها را در هیچ نشریهای ندیده بودم دیدم.
از دیدن این عکسها خیلی ناراحت شدم و به داریوش گفتم این عکسها اینجا چکار میکند. در جوابم گفت تو به اینها چکار داری من که به تو گفته بودم یک زن را دوست دارم.
در جوابش گفتم و این زن گوگوش است. گفت گوگوش یا زن دیگری برای تو چه فرقی میکند مهم این است که من زن دیگری را به غیر از تو دوست دارم. گریه کنان از خانه اش خارج شدم و به منزلم برگشتم.
دو شب گذشت و بعد که دیدم دیگر طاقت نمیآورم برای دیدنش یک دسته گل فوق العاده گران قیمت و قشنگ خریدم و به کاباره رفتم. داریوش با دیدن من گفت دیگر حاضر نیست مرا ببیند.
با شنیدن این حرف بدون اینکه هیچ جوابی به او بدهم نگاهی به سر تا پایش انداختم و گفتم من زندگیم را فدای تو کردم برو و ببین چه بلایی به سرت میآورم و بعد بدون اینکه حرف دیگری بزنم روی از او برگرداندم و رفتم. شب بعد داریوش به سراغ من آمد ولی من در را برویش باز نکردم و او رفت.
یک ماه گذشت. من تصمیم خودم را گرفته بودم. میخواستم داریوش را نابود کنم ولی بعد تصمیم گرفتم او را زجر بدهم. تحقیق کردم و فهیدم که او شبها در پارک خرم برنامه اجرا میکند و بیشتر شبها همانجا هم میخوابد.
دیروز صبح بالاخره برای عملی کردن تصمیم خودم دست به کار شدم و یک بطری اسید خریدم. ساعت ۱۰ شب بود که به طرف پارک خرم رفتم. آنجا، چون من تنها بودم اجازه ندادند من داخل شوم برگشتم به خانه رفتم.
یک پوستیژ به سرم گذاشتم و یک عینک بزرگ به چشمم و بعد به یک آژانس کرایه اتومبیل تلفن زدم و خواستم که برای من یک اتومبیل شیک با راننده بفرستد. اتومبیل آمد و من سوار شدم. از راننده خواستم مرا در شهر بگرداند و بعد سر صحبت را با او باز کردم و کمی خودمانی شدم و سپس وی را به پارک خرم دعوت کردم و او هم قبول کرد.
به اتفاق به پارک خرم رفتیم و من با دادن انعام خوب به گارسون نزدیکترین میز به سن را گرفتم و آنجا نشستم؛ و بعد خیلی پنهانی شیشه بزرگ اسید را که با هزار دردسر در سینه پنهان کرده بودم خارج کردم و روی میز گذاشتم.
همه فکر میکردند داخل آن شیشه مشروب است حتی راننده خواست از آن بخورد ولی من به او گفتم برای خودش ویسکی سفارش بدهد. تا اینکه نوبت برنامه داریوش شد.
روی سن آمد و دو آهنگ فریاد زیر آب و شقایق را اجرا کرد و بعد مشغول خواندن ترانه نفرین نامه شد. اسید را از داخل شیشه درون یک لیوان ریختم و بعد در یک لحظه از جای خود بلند شدم و بروی سن رفتم.
داریوش باز هم من را نشناخت. لیوان اسیر را بروی او پاشیدم و داریوش فریاد زد سوختم. دیگر چیزی نفهمیدم. عدهای روی سر من ریختند و بعد وقتی به خودم آمدم که اینجا بودم و بعد هم شما آمدید.
نهایتا مریم تاوان این جرم خود را پرداخت و ماهها زندان را تحمل کرد، خانه و شوهر و فرزندان خود را از دست داد و آواره خیابان ها شد و به گلفروشی در میدان دربند و تجریش روی آورد و غروبها با پوشیدن لباس سپید، سبدی از گلهای مریم را در دست میگرفت و در ترافیک به مردم میفروخت و جالب این که مردم هم که او را خیلی خوب میشناختند، از او گل مریم میخریدند.
حتی نقل است که خواننده ای به نام جمشید نجــفی ـ که بــعد از انقلاب سرود معروف «خلبان ها» را با شعر و آهنگی از فیروز برنجیان اجرا کرد و معروفتر شد ـ آن روزها ترانهای دو صدایی به نام «آی دختر گلفروش ـ گُلو ارزون نفروش» را با همکاری بانو گیتا اجرا و به او تقدیم کرد و بدین سان انتقام خوانندگان کوچه بازاری آن روزگار را از خوانندگان پاپ آن روزگار گرفت.
حسن فرازمند، روزنامهنگار نیز درباره او نوشت: من نیز در یکی از روزهای تابستان که مریم محمــدی در تجریش مشغول گل فروشی بود، برای مصاحبهای کوتاه سراغش رفتم.
او در آن مصاحبه از این که انتقام خود و خیلی از دخترها و زنان آن روزگار را از آن خواننده گرفته، خوشحال هم بود و میگفت: «بنویسید که به خاطر عشق، همه چیزم را از دست دادم و این عشق بود که مرا به این کار واداشت، بنویسید عشق مریم، یک عشق پاک بود ولی آن خواننده نتوانست این عشق پاک را درک کند و…»
من در همان ایام و روزگار، با آن خواننده نیز در بیمارستان مهر ملاقاتهایی داشتم، او این کار را یک توطئه از سوی رقبایش علیه خودش میدانست و میگفت: رقیبانم کور خواندهاند، به محض این که خوب بشوم، دوباره روی سن خواهم رفت و دوباره برای دوستدارانم «بوی گندم مال من» را خواهم خواند.
آن خواننده می گفت که اصلاً این خانم را نه میشناسم و نه به جا میآورم، ولی واقعیت این است که هر جا برای اجرای برنامه میرفتم، او هم میآمد و یکی دوبار هم به من اظهار محبت و علاقه و حتی اظهار عشق کرد و مثل همیشه جواب من جواب رد بود که باعث این حادثه شد.
این هم از پایان ماجرای «نازنین مریم» و ترانهای که این همه متن و حاشیه در عالم فرهنگ و هنر و ترانه سازی و دنیای موسیقی ایران ایجاد کرد.
داریوش اقبالی هنگام خروج از دادگاه حادثه اسیدپاشی به او در كنار رسول صدرعاملی که آن زمان خبرنگار حوادث روزنامه اطلاعات بود.
پیام تبریک عید ، پیام تبریک نوروز ، پیام تبریک سال...
لحظه تحویل سال ۱۴۰۴ هجری شمسی برابر با ساعت ۱۲ و ۳۱...
سپند امیرسلیمانی روی آنتن زنده شبکه سوم سیما در ویژه...
نعیمه نظام دوست در گفتگو با کامران نجفزاده: آنقدر...