راستان | دختر ۱۷ ساله معتاد که با سرو وضعی نامناسب در یکی از پارکهای مشهد پرسه میزد، پس از انتقال به مرکز انتظامی، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی گفت: پدر و مادرم به موادمخدر اعتیاد شدیدی دارند به همین خاطر هم از عهده مخارج زندگی ما برنمی آمدند و خواهر بزرگ ترم را تحویل بهزیستی دادند. من هم در حالی تا مقطع راهنمایی درس خواندم که هیچ گاه طعم مهر و محبت پدر و مادرم را نچشیدم. پدرم قبلا کارگر ساختمانی بود، اما از ۱۰ سال قبل به خاطر اعتیاد شدیدی که دارد، دیگر سرکار نمیرود و بیکار است.
در این شرایط مادرم از طریق یک شرکت خدماتی در خانههای مردم کار میکرد تا هزینههای زندگی را تامین کند ولی او نیز از ۳ سال قبل به خاطر سرقت از منازل مردم از محل کارش اخراج شد و دیگر سرکار نرفت. خواهرم در آن زمان ترک تحصیل کرده بود و برخی شبها دیر به خانه میآمد. یک روز وقتی به خانه برمی گشتم او را با پسری جوان در حال گفتگو دیدم و از خواهرم درباره آن جوان موتورسوار پرسیدم؛ او گفت: با آن جوان که اکبر نام دارد در پارک آشنا شدم و از او برای پدر و مادرمان مواد میخرم! ولی من نمیدانستم که خواهر ۱۶ ساله ام خودش نیز به مصرف موادمخدر آلوده شده است. خلاصه در حالی که پدر ومادرم هیچ توجهی به ما نداشتند، خواهرم به طور ناگهانی گم شد و دیگر شبها هم به خانه نمیآمد.
وقتی از پدرم درباره خواهرم پرسیدم او سیلی محکمی به صورتم زد و گفت: تو هم زیاد حرف بزنی، از خانه بیرون میکنم! ولی یک سال بعد از این ماجرا روزی مادرم به من گفت:به خاطر این که هزینههای زندگی را نمیتوانستیم تامین کنیم خواهرت را به بهزیستی سبزوار سپردیم. بالاخره روزها به همین ترتیب سپری میشد و من هم در ۱۵ سالگی دیگر به مدرسه نرفتم چرا که پدرم هزینه ثبت نام در دبیرستان را نداد و دیگر من هم خانه نشین شدم. در همین حال یک روز هنگامی که برای خرید به خواربار فروشی محله رفته بودم، ناگهان جوان موتورسواری مقابلم توقف کرد و از من درباره خواهرم پرسید. وقتی دقت کردم فهمیدم او همان «اکبر» دوست خواهرم است. او مرا به صرف ناهار دعوت کرد و من هم بدون تفکر ترک موتورسیکلت نشستم و این گونه با فریبی احمقانه مسیر زندگی ام تغییرکرد.
آن روز «اکبر» پیشنهاد داد برایش مواد بفروشم و پولدار شوم! ابتدا ترسیدم ولی روز بعد به محل قراررفتم و بستههای مواد مخدر را به افرادی میفروختم که «اکبر» مشخصات مرا به آنها میداد. تا چشم بازکردم ۲ سال گذشت و من با پولهایی که از این طریق به دست میآوردم همه چیز میخریدم و خوش میگذراندم تا این که ۶ ماه قبل از خانه فرارکردم و به پاتوق مجردی اکبر رفتم.
آن جا چند دختر فراری دیگر هم بودند که برای اکبر مواد میفروختند. در همین لانه سیاه بود که من هم با تشویق یکی از آن دخترها به مصرف گل روی آوردم و خیلی زود معتاد شدم. حالا دیگر رفتارهای اکبر هم تغییر کرد و مدعی بود اگر مواد نفروشم حق استراحت در پاتوق را ندارم! و این گونه مرا از آن لانه مجردی بیرون انداخت. اکنون ۴ شب است که در پارکها سرگردان هستم و از این وضعیت خسته شده امای کاش ...
با توجه به اهمیت این موضوع، تلاش نیروهای انتظامی برای کشف «لانه سیاه» با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی) آغاز شد و دختر نوجوان نیز با هماهنگی قضایی به مراکز ترک اعتیاد اجباری معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
صبح امروز در حالی که هوای توچال بارانی بود، کوهنوردان...
ویدئویی از مهرداد صدیقیان تحت فشار یک دختر در شبکه...
داماد چینی فیلم خیانت زنش را در تالار عروسی پخش کرد...
جواد خیابانی: بازیکنان تیم ملی می گویند سختی راه را...