گاهی تماشای سریالهایی با فصلهای طولانی و قسمتهای بیپایان، بیشتر شبیه یک تعهد بزرگ به نظر میرسد تا یک سرگرمی ساده. برای تماشاگرانی که ترجیح میدهند همیشه درگیر چنین دنیای گستردهای نشوند، مینی سریالها بهترین گزینهاند. آثاری جمعوجور، پرکشش و پرریتم که میتوانند در چند شب یا یک آخر هفته، تجربهای کامل و رضایتبخش رقم بزنند.
در مینیسریالها خبری از قسمتهای اضافی و داستانهای فرعیِ بیاهمیت نیست که رشتهی قصه را از هم بگسلد. برای تماشای آنها نیازی ندارید یک هفته کامل را صرف تماشای فصلهای بیپایان کنید و بعد با حسرتِ زمان از دست رفته روبهرو شوید.
در عوض این آثار کوتاهتر و متمرکزترند و تجربهای عمیق را رقم میزنند که بهراحتی میتوان زمانی دلنشین به آنها اختصاص داد. در ادامه ۱۰ مینی سریال سرگرمکننده معرفی میکنیم که هم شما را مجذوب خود میسازند و هم زود به پایان میرسند.
وقتی یکی از شخصیتهای فرعی یک سریال محبوب آنقدر در ذهن تماشاگران جا باز میکند که صاحب اسپینآف اختصاصی خودش میشود، آنوقت میتوان فهمید تاثیر واقعیاش تا کجاست. آگاتا هارکنس با بازی کاترین هان، نخستین بار در مینی سریال وانداویژن (WandaVision) معرفی شد و هیچکس گمان نمیکرد او به چنین ستارهای بدل شود.
اما همان انرژی آشوبگر و طنز سرد و بیپروا کافی بود تا روشن کند این جادوگر به طور مستقل نیازمند فرصتی برای درخشش است. مینی سریال آگاتا تمام مدت درست از جایی آغاز میشود که وانداویژن ماجرا را رها کرد و نشان میدهد که آگاتا بدون هیچ قدرتی در وستویو گرفتار شده است. با این حال سرانجام با یاری یک نوجوان مرموز از بند رها و راهی سفری عجیب و خیالانگیز میشود که پر از محافل مرموز جادوگران، نفرینهای شگفت و عناصری پرهیجان از دنیای جادویی است.
آنچه این سریال را دوستداشتنی میکند، صراحت و جسارتش در عجیب بودن است. در حالی که بیشتر آثار مارول با جلوههای ویژهی خیرهکننده و صحنههای اکشن پیچیده شناخته میشوند، آگاتا تمام مدت مسیر متفاوتی را برمیگزیند. این سریال بیهیچ تردیدی نمایشی، اغراقآمیز و شیرین و درست در امتداد همان تصویر نوستالژیک و کمی کلیشهای از جادوگری است که دوران فیلم شعبدهبازی (Hocus Pocus) را به یاد میآورد. کاترین هان نیز بهخوبی ماموریت خود را دریافته و شیطنت و طعنههای آگاتا را به سطحی تازه رسانده است. به جرات میتوان گفت که هر نه قسمت این مینی سریال سرگرمکننده، تجربهای تماشایی و لذتبخش برای مخاطب خواهد بود.
مینی سریال بچه گوزن در همان روز نخستِ پخش، طوفانی در شبکههای اجتماعی بهپا کرد. این مینی سریال سرگرمکننده هفت قسمتی، ساختهی ریچارد گاد، بر پایهی تجربهی واقعی زندگی او شکل گرفته و همین واقعیت است که به آن حال و هوایی هولناک و تسخیرکننده میبخشد. ماجرا دنی، کمدینی ناکام با بازی خود گاد را دنبال میکند که بدون آن که بداند سرنوشتش تغییر خواهد کرد، برای یک مشتری به نام مارتا اسکات (جسیکا گانینگ) یک فنجان چای میخرد.
همین برخورد ساده، به آرامی به آغاز علاقهی بیمارگونهی مارتا بدل میشود. آنچه در ادامه میآید، چرخهای بیپایان و نفسگیر از ایمیلها، پیامهای صوتی و دیدارهای ناخواسته است که زندگی دنی را از هم میپاشد. اما این سریال صرفا یک درام کلیشهای دربارهی یک تعقیبگر نیست. بچه گوزن کاوشی تلخ و عمیق در بطنِ زخمهای روانی و آسیبهای پنهان است. زمانی که درمییابید تمام این وقایع واقعا برای خود گاد رخ دادهاند، داستان رنگ و بویی بهمراتب هولناکتر و تکاندهندهتر پیدا میکند.
جسیکا گانینگ در نقش مارتا تصویری بهیادماندنی خلق میکند و شخصیتی بیقرار و آشفته میسازد که حضوری ناآرام به داستان میبخشد. با این حال، لایههایی در وجود او هست که تماشاگر را گاه به همدلی وادار میکند؛ لحظاتی که حتی برای این شخصیتِ وسواسی و هولناک، دلتان میسوزد. بیاغراق بگویم، بچه گوزن از پیچیدهترین و چندلایهترین مینی سریالهایی است که تاکنون دیدهام. طرح اصلی این اثر هرگز قصد ندارد آرامش ببخشد و همین ناآرامیِ بنیادین است که تماشای آن را چنین تکاندهنده و تاثیرگذار میکند.
باید اعتراف کرد که چیزهای تیز اثری با ریتمی آرام و تدریجی است و رسیدن به چنین تعلیق و کشش احساسی در قالب یک مینی سریال کار آسانی نیست. به طور خلاصه میتوان گفت این سریال نوعی معمای جنایی در شهری کوچک پر از زخمهای روحی حلنشده است، اما آن را بدون آنکه مستقیم و سادهلوحانه به مخاطب تحمیل کند، روایت میکند.
هرچه کامیل در تحقیقاتش بیشتر به راز قتلها پی میبرد، ناچار است با رابطهی سمی و پیچیدهای که با مادرش آدورا (پاتریشیا کلارکسون) دارد روبهرو شود. خط زمانی سریال کمی پیچیده و رفت و برگشتی است، اما از طرف دیگر، همهی اتفاقات را از منظر کامیل تجربه میکنیم و همین باعث میشود عمق روایت بیشتر به چشم بیاید. اگر بخواهم صادق باشم، اجرای تماشایی ایمی آدامز در نقش کامیل بدون شک یکی از بهترین بازیهای دوران حرفهای اوست. حتی اگر به هیچ چیز دیگر توجه نکنید، تماشای چیزهای تیز برای درک استعداد خام و خیرهکنندهی آدامز کافی است.
مینی سریال زوال خاندان آشر برگرفته از داستان کوتاهی به همین نام نوشتهی ادگار آلن پو، کمتر به ترس صریح و بیشتر به وحشت روانی میپردازد. منظورم این است که این اثر استادانه حس دلهرهای را خلق میکند که به آرامی و بهتدریج، قسمت به قسمت بر تماشاگر غلبه میکند.
این مینی سریال سرگرمکننده هشت قسمتی به کارگردانی مایک فلانگن، که پیشتر آثاری مانند تسخیرشدگی خانه هیل (The Haunting of Hill House) را ساخته، از بسیاری از داستانهای پو الهام گرفته و آنها را در بستر مدرن بازآفرینی کرده است. داستان حول رادریک آشر (بروس گرینوود)، رئیس یک امپراتوری داروسازی میچرخد که فرزندانش به شکلهایی غیر قابل توضیح و هولناک جان خود را از دست میدهند. اما آنچه واقعا ترسناک است، نه صحنههای خشونتآمیز، بلکه پیامدهای عاطفی و روانی هر مرگ است که بر شخصیتها سایه میاندازد.
میدانم شاید عجیب به نظر برسد، اما سقوط هر شخصیت چنان شاعرانه و عمیقا شخصی به تصویر کشیده شده است که مدتها پس از پایان هر قسمت با شما میماند. درست مثل تسخیرشدگی خانه هیل خانهی آشر با راهروهای تاریک و شکوهی که آرامآرام رو به ویرانی میرود خود تبدیل به شخصیتی مستقل شده است. وقتی همهی اینها با موسیقی مرموز و دلهرهآور و اجرای خیرهکنندهی بازیگران همراه میشود، نتیجه میشود مینی سریالی کامل و تمام عیار که میتوان یک آخر هفته غرق تماشای آن شد
نمیشود دربارهی آگاتا صحبت کنیم و از سریالی که داستان او را آغاز کرد یاد نکنیم. حتی اگر طرفدار دنیای سینمایی مارول نباشید، وانداویژن اثری است که نمیتوان آن را از دست داد. در نگاه اول، این مینی سریال شبیه یک کمدی خانوادگی سرگرمکننده به نظر میرسد که دو تن از محبوبترین شخصیتهای دنیای سینمایی مارول را به تصویر میکشد.
برای مدتی به نظر میرسد واندا ماکسیموف (الیزابت اولسن) و ویژن (پل بتانی) یک زندگی کامل و ایدهآل دارند. اما با گذر هر قسمت و جهش زمانی یک دههای متوجه میشوید که نیرویی تاریک در پس پرده در جریان است. بدون آنکه بخواهم لو بدهم، سریال بهطور عمیق به نیاز ناامیدانهی واندا برای حفظ توهم خوشبختی میپردازد. اولسن بهطرزی بینقص نقش خود را ایفا کرده و شاید بتوان گفت این بهترین اجرای او تا به امروز است.
وانداویژن بدون شک یکی از جسورانهترین پروژههای مارول است، اما ارزش هر لحظهی تماشایش را دارد. باور کنید، هنوز آمادهی آن شوک عاطفیای که هنگام شروع تماشای سریال تجربه میکنید، نیستید. وقتی خیال و دنیای ایدهآل واندا شروع به فروپاشی میکند، آنقدر در مسیر احساسی او غرق شدهاید که همزمان میتوانید خشم و همدلی نسبت به او احساس کنید و این دقیقا نشان میدهد متنی که برای سریال نوشته شده تا چه حد پیچیده و حسابشده است
شکی نیست که مایکلا کوئل یکی از بااستعدادترین روایتگران نسل خود است. شاید نابودت کنم نمونهای کامل از این است که چگونه سریالها میتوانند به شکلی عمیق به موضوع آسیبهای روانی بپردازند، بدون آنکه حتی لحظهای موعظهگرانه به نظر برسند. این اثر توسط کوئل ساخته، نوشته و همراه با دیگران کارگردانی شده است و خود او در نقش شخصیت اصلی به نام اربلا ظاهر میشود. داستان شاید نابودت کنم از تجربهی شخصی کوئل در مواجهه با تعرض جنسی الهام گرفته شده و همین واقعیت است که ضربهی عاطفی داستان را تا این حد شدید و تکاندهنده میکند.
این سریال در زمینهی نمایش تنوع نژادی نیز عملکرد فوقالعادهای دارد، چرا که بیشتر بازیگران آن از میان جامعهی سیاهپوست بریتانیا انتخاب شدهاند. شخصیتهایی که در سریال حضور دارند نویسنده، بازیگر و اعضای جامعهی کوئیر هستند و در مسیر بزرگسالی قدم برمیدارند و نکتهی جذاب اینکه همهی آنها حس اصالت و واقعیت میدهند.
کوئل در نقش اربلا، نویسندهای مشهور در توییتر که درست پیش از نقطهی اوج حرفهاش، یک شب زندگیاش را کاملا دگرگون میکند، بسیار باورپذیر است. اما باید هشدار دهم، تماشای سریال آسان نیست. اگرچه لحظات ملایم و طنزآلودی هم در آن وجود دارد. شاید نابودت کنم کاوشی صادقانه در روند بهبود و بازپسگیری قدرت شخصی است؛ اثری که نشان میدهد بهبودی هیچ مسیر خطیای ندارد و هیچ راه واحدی برای بازپسگیری توانمندیها وجود ندارد.
مراسم نیمهشب هم مانند دیگر آثار فلانگن فراتر از یک مینی سریال ترسناک معمولی است. این اثر هفت قسمتی نتفلیکس از همان اول حس عمیقا دلهرهآوری به بیننده منتقل میکند. داستان در جزیرهی کراکت، یک جامعهی کوچک ماهیگیر جریان دارد که پس از ورود یک کشیش جوان و جذاب، معجزاتی شروع به رخ دادن میکنند. اما آنچه اهالی نمیدانند این است که همهی این برکات هزینهای وحشتناک دارند.
همیش لینکلیتر در نقش پدر پل بینظیر است و موعظههایش را با اعتقادی چنان محکم ارائه میدهد که بیننده کاملا درگیر آن میشود. کیت سیگل در نقش ارین گرین و زک گیلفورد در نقش رایلی فیلن، ترس ماورایی سریال را در زمین واقعیت انسانی و مبارزهی شخصیتها با شیاطین درونیشان تثبیت میکنند.
توانایی فلانگن در پرداختن به موضوعاتی مثل تعصب دینی و ایمان کورکورانه با استفاده از ژانر ترسناک واقعا تحسینبرانگیز است چرا که مراسم نیمهشب شما را به پرسش دربارهی همه چیز وامیدارد، حتی اگر مذهبی نباشید. البته این مینی سریال سرگرمکننده عناصر کلاسیک ژانر وحشت، مانند خونآشامها را هم در خود دارد، اما در نهایت تمام اینها به استعارهای برای معضلات اخلاقی همچون مرگ، اعتیاد، گناه و رستگاری بدل میشوند. باور کنید وقتی به قسمت پایانی میرسید، سنگینی احساسی داستان زبانتان را بند خواهد آورد.
مینی سریال سرکه سیب یک تریلر روانشناختی است که بر اساس داستان واقعی یک اینفلوئنسر حوزهی سلامت به نام بل گیبسون ساخته شده است. این مینی سریال سرگرمکننده استرالیایی به دنیای پیچیدهی تقلبهای پزشکی میپردازد و کیتلین دیور در نقش ستارهی شبکههای اجتماعی که امپراتوری خود را بر دروغی کامل بنا کرده، اجرای بینظیری ارائه میدهد. داستان بل را دنبال میکند که وانمود میکند به سرطان مبتلاست تا داروهای جایگزین را تبلیغ کند و کسبوکار خود را راهاندازی کند. اما بهزودی، نقاب او فرو میریزد و او در رقابتی با زمان قرار میگیرد تا آبرو و اعتبار خود را حفظ کند.
اگر بخواهم کاملا صادق باشم، باید بگویم برخی لحظات سریال واقعا عصبانیکننده بودند، اما دلیلش این است که دیور در نقش زنی با سندروم شخصیت اصلی چنان باورپذیر است که نمیتوان از او چشم برداشت. بهعلاوه، آلیسیا دبنم کری در نقش میلا که واقعا درگیر مبارزه با سرطان است و ناخواسته وارد تار عنکبوت دروغهای بل میشود، اجرا و حضور فوقالعادهای دارد. مینی سریال سرکه سیب با شش قسمت پرریتم و جذاب، تکاندهنده و بیدارکننده است که نشان میدهد شبکههای اجتماعی تا چه حد میتوانند خطرناک باشند.
جعل آنا بدون شک یکی از بحثبرانگیزترین مینی سریالهای اخیر است. این اثر برگرفته از مقالهی جسیکا پرسِل در مجله نیویورک صعود و سقوط آنا سوروکین، معروف به آنا دلووی، کلاهبردار روسی را که ثروتمندان و افراد بانفوذ نیویورک را فریب داد، روایت میکند. جولی گارنر در نقش اصلی شگفتانگیز است و لهجهی ناپخته و شخصیت مرموز آنا را بهطرزی بینظیر اجرا میکند. سریال از همان قسمت اول شما را درگیر میکند، چون شگفتی مطلق داستان یعنی اینکه چگونه دختری توانست برخی از برجستهترین افراد نیویورک را فریب دهد واقعا شما را مات و مبهوت میکند.
میدانم که سریال نقدهای زیادی بابت گریم جذاب و فریبندهی شخصیت دلووی دریافت کرده است، اما به نظر من قصد ندارد شما را به باور بیگناهی او وادارد. جعل آنا صرفا تلاش میکند توضیح دهد چرا اطرافیانش تا این حد آماده بودند همهی دروغهای شگفتآورش را باور کنند. این روایت، یک بازسازی تقریبا خندهدار و تخیلی از نحوهای است که دلووی مرز میان کلاهبرداری و زرنگی را محو کرد و در نهایت همه چیز بهطور فاجعهباری بر سر او فرو ریخت.
فکر میکنم همه در این موضوع توافق دارند که گامبی وزیر به تنهایی شطرنج را دوباره جذاب و هیجانانگیز کرد. این مینی سریال سرگرمکننده داستان یتیمی کمرو و اجتماعی به نام بث هارمون با بازی آنیا تیلور جوی را دنبال میکند که استعداد خارقالعادهای در شطرنج دارد. داستان در بستر دوران جنگ سرد در آمریکا روایت میشود و ماجراهای بث را در مسیر صعودش در دنیای شطرنج حرفهای به تصویر میکشد.
میدانم شاید فکر کنید این سریال فقط برای کسانی است که با قوانین شطرنج آشنا هستند، اما اصلا اینطور نیست. گامبی وزیر به شکل بینظیر چیزی به ظاهر کند و روشمند مانند شطرنج را به تجربهای هیجانانگیز، بصری و احساسی بدل میکند که قبلا کمتر دیدهام. آنیا تیلور جوی در هر صحنه تمام صفحه را در اختیار دارد و تا پایان، شما را همواره همراه بث نگه میدارد.
منبع: مایکت
جوان تحصیلکرده خودش را کارگردان سینما و تلویزیون جا...
در اینجا تصاویری جالب و ویژه از ظاهر لی که-این، بازیگر...
پرسپولیس در هفته دوم رقابت های لیگ برتر به مصاف سپاهان...
شرکت توزیع نیروی برق تهران بزرگ، جدول جدید زمانبندی...
سیدمحمد خاتمی، رئیسجمهور پیشین ایران، در روزهای اخیر...
۵ نفر از نیرو های نظامی در حمله افراد مسلح به دو خودروی...